گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
احتجاجات
جلد دوم
بخشهاي احتجاجات ائمه علیهم السلام






بخش نهم مناظرات امام حسن و امام حسین علیهما السلام
. خصال صدوق صفحه 56 جلد 2
حضرت باقر علیه السلام فرمود یک روز امیر المؤمنین علیه السلام در محله کوفه بود. مردم در اطرافش اجتماع داشتند. بعضی
سؤالهاي دینی مینمودند و بعضی انتظار میکشیدند که سؤال خود را بنماید. ناگاه مردي از جاي حرکت کرده گفت السلام علیک
یا امیر المؤمنین و رحمۀ الله و برکاته.
امیر المؤمنین علیه السلام به او نگاهی کرد فرمود علیک السلام و رحمۀ الله و برکاته تو که هستی؟ گفت من مردي از رعایا و
همشهريهاي شمایم. فرمود تو از رعایاي من نیستی و نه همشهري من. اگر یک روز به من سلام کردي وضع تو بر من مخفی
نیست. گفت امان بدهید تا بگویم یا امیر المؤمنین فرمود از وقتی وارد شهر ما شدهاي کاري صورت دادهاي؟ گفت نه. فرمود شاید
تو از سپاه دشمنان ما هستی؟
جواب داد آري.
فرمود امان به تو میدهم تا جنگ تمام شود. گفت مرا معاویه پنهان فرستاده تا از تو سؤالهائی را بپرسم که پادشاه روم از او سؤال
کرده گفته است اگر تو شایسته این مقام هستی و جانشین پیامبري این سؤالها را جواب بده اگر جواب بدهی از تو پیروي میکنم و
برایت جایزه میفرستم اما معاویه نتوانسته جواب او را بدهد و بسیار ناراحت است. مرا پیش شما فرستاده تا جواب آنها را بگیرم.
ص: 126
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود خدا بکشد پسر هند جگرخوار را چقدر گمراه و کور است و کسانی که اطرافش را گرفتهاند.
کنیزي را آزاد کرده بود یاد نداشت چگونه با او ازدواج نماید. خداوند بین من و این امت حکومت کند. پیوند مرا با پیامبر صلی الله
علیه و آله مراعات نکردند و سابقهام را در اسلام و شدائدي که متحمل شدم براي پایداري دین در نظر نگرفتند، حقّم را ندادند و
مقام عظیم مرا کوچک انگاشتند و با یک دیگر در راه پیکار با من همداستان شدند.
فرمود بروید حسن و حسین علیهما السلام و محمد بن حنیفه را بیاورید. آنها را حاضر کردند فرمود شامی! این دو فرزندان پیامبرند
اما این فرزند من است. از هر کدام مایلی بپرس. اشاره کرد از همین آقا که مویهاي پرپشت دارد بپرسم. به امام حسن علیه السلام
اشاره نمود که کم سن بود. امام مجتبی علیه السلام فرمود هر سؤالی داري بکن. شامی گفت: فاصله بین حق و باطل چقدر است و
بین آسمان و زمین و بین مشرق و مغرب؟ قوس و قزح چیست؟ محلی که ارواح مشرکین در آنجا منزل دارند چیست و محلی که
ارواح مؤمنین آنجا مسکن گزیدند کدام؟ مؤنث چیست و آن ده چیز که هر کدام از دیگري سختترند کدام است؟
امام مجتبی علیه السلام فرمود بین حق و باطل چهار انگشت فاصله است. هر چه با چشم دیدي حق است با اینکه با گوش باطل
بسیاري را شنیدهاي. شامی گفت صحیح است. فرمود بین آسمان و زمین به اندازه دعاي مظلوم فاصله است و به اندازه دید چشم،
هر کس جز این گفت او را تکذیب کن. گفت راست میگوئید. فرمود بین مشرق و مغرب به اندازه یک روز راه خورشید است که
صفحه 75 از 255
او را مشاهده میکنی از مشرق طلوع میکند و در مغرب غروب. شامی گفت صحیح است. پرسید قوس و قزح چیست؟ فرمود واي
بر تو نگو قوس و قزح زیرا قزح اسم شیطان است این قوس الله است و علامت فراوانی و امان براي اهل زمین از غرق است.
اما چشمهاي که در آنجا ارواح مشرکین جا دارند برهوت است و محلی که ارواح مؤمنین جاي دارند سلمی نام دارد. مؤنث کسی
که معلوم نیست مرد است یا زن. باید انتظار کشید اگر محتلم شد مرد است و اگر زن باشد حیض میشود و
ص: 127
سینههایش برمیآید و گر نه او را میگویند ادرار کن به دیوار اگر ادرارش به دیوار خورد مرد است اما اگر ریخت چنانچه ادرار
شتر میریزد او زن است. اما آن ده چیز که یکی از دیگري سختتر است عبارت است از سنگ که سختترین چیز است که خدا
آفریده از سنگ سختتر آهن است که سنگ را قطع میکند از آهن سختتر آتش است که آهن را آب میکند و از آتش
سختتر آب است که آتش را خاموش میکند و از آب سختتر ابر است که حاصل آب است و از ابر سختتر باد است که ابر را
حمل میکند و از باد سختتر فرشتهاي است که آن باد را میفرستد و از او سختتر ملک الموت است که آن فرشته را میمیراند و
شدیدتر از ملک الموت مرگ است که ملک الموت را میمیراند و شدیدتر از مرگ امر خداي جهانیان که مرگ را میمیراند.
شامی گفت گواهی میدهم که تو پسر پیامبري و اینکه علی علیه السلام شایستهتر به مقام خلافت است تا معاویه. این جوابها را
نوشت و براي معاویه برد.
معاویه براي پادشاه روم فرستاد. پادشاه روم برایش نوشت با سخن خود با من صحبت نکردي و جوابی دادي که جواب تو نبود. به
حضرت مسیح سوگند این جواب مال تو نیست این نیست مگر از معدن نبوت و محل رسالت اما اگر تو یک درهم از من بخواهی
نمیدهم.
.599 - در تفسیر قمی صفحه 595
حضرت صادق علیه السلام از آباء گرام خود نقل کرد: وقتی جریان امیر المؤمنین علیه السلام و معاویه به پادشاه روم رسید که دو
نفر بر سر ملک با یک دیگر به جنگ پرداختهاند پرسید از کجا خارج شدهاند؟ گفتند یکی از کوفه و دیگري از شام. پادشاه به
وزراء خود گفت بگردید ببینید میتوانید از تجار عرب کسی را بیابید که آنها را براي من توصیف نماید. دو نفر تاجر شامی براي او
آوردند و دو نفر از تجار مکه. از اینها امتیازات آن دو را پرسید. قیافههاي آنها را توضیح دادند به خزینهدار خود گفت لیستها را
بیاورید. آنها را آوردند نگاه کرد. گفت مردي در شام قیام کرده گمراه است و آن کس که در کوفه قیام نموده هادي است.
ص: 128
براي معاویه نوشت که داناترین افراد خانواده خود را برایم بفرست و براي امیر المؤمنین علیه السلام نیز نوشت که داناترین افراد
خانواده خود را بفرست تا از این دو فرستاده سؤالاتی را بشنوم و در انجیل نگاه کنم و بگویم کدامیک شایسته این مقام هستید و بر
سلطنت خود بیم داشت. معاویه فرزندش یزید را فرستاد علی علیه السلام نیز فرزند خود امام حسن مجتبی را. یزید که وارد شد دست
پادشاه روم را بوسید و بعد سر او را. امام حسن علیه السلام که وارد شد فرمود: خدا را شکر که یهودي و نصرانی و مجوس و
خورشید پرست و ماه پرست و بت پرست و گاوپرستم قرار نداد مرا پیرو دین حنیف مسلمانم کرد و از مشرکینم قرار نداد. بزرگ
خداوند جهانیان پروردگار عرش عظیم و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ* بعد نشست و چشم بالا نکرد. وقتی پادشاه روم آن دو را مشاهده
کرد هر دو را بیرون فرستاد و از هم جدا کرد.
ابتدا یزید را به حضور پذیرفت. از خزائن خود سیصد و سیزده صندوق خارج کرد که در آن تمثال انبیاء وجود داشت و آن تمثالها
را زینت کرده بودند به آرایش هر پیامبر مرسلی.
یکی از آن تمثالها را به یزید نشان داد. یزید نشناخت. یکی یکی نشان داد.
صفحه 76 از 255
هیچ کدام را نشناخت و جوابی نداد. بعد از ارزاق خلایق و ارواح مؤمنین که کجا جمع میشوند پرسید و از ارواح کفار که کجایند
بعد از مرگ سؤال کرد، هیچ کدام را نمیدانست.
بعد امام حسن علیه السلام را خواست. گفت ابتدا یزید بن معاویه را خواستم تا او بفهمد که تو چیزهائی را که او نمیداند میدانی
چیزهائی را که پدرت میداند پدر او نمیداند. براي من پدر تو و او را توصیف نمودهاند در انجیل نگاه کردم دیدم محمد صلی الله
علیه و آله است و وزیر او علی است و در اوصیا که نگاه کردم دیدم پدرت وصی است.
فرمود هر چه مایلی از انجیل از من بپرس و آنچه در تورات و قرآن است تا برایت بازگو کنم ان شاء الله. پادشاه تمثالها را خواست.
اولین تمثال بصورت ماه بود.
امام حسن فرمود این صفت آدم ابو البشر است. بعد تمثالی بصورت خورشید فرمود
ص: 129
این صفت حوا مادر بشر است تمثال دیگري نشان داد بصورت زیبائی فرمود این صفت شیث پسر آدم است اولین کسی است که
مبعوث شده و سنش به هزار و چهل سال رسیده. باز تمثال دیگر فرمود این صفت نوح است صاحب کشتی که عمرش هزار و چهار
صد سال بود در میان مردم نهصد و پنجاه سال دیگر درنگ کرد.
بعد تمثال دیگري نشان داد و فرمود این صفت ابراهیم است که شانه پهن دارد و چهره گشاده. بعد تمثال دیگري نشان داد فرمود
این صفت اسرائیل همان یعقوب است. بعد تمثال دیگري فرمود این صفت اسماعیل است. باز تمثال دیگري فرمود یوسف بن
یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم است. بعد تمثال دیگري گفت این صفت موسی بن عمران که عمرش دویست و چهل سال بود و بین
او و ابراهیم پانصد سال فاصله شد. بعد تمثال دیگري نشان داد فرمود این صفت داود صاحب جنگ است.
بعد تمثال دیگري را نشان داد فرمود این صفت شعیب است بعد زکریا و بعد یحیی و پس از آن عیسی بن مریم روح الله و کلمۀ الله
که عمرش در دنیا سی و سه سال بود.
پس او را به آسمان بلند نمود و به زمین خواهد آمد در دمشق هم او دجال را میکشد.
باز یک یک نشان میداد و نام هر کدام را بیان میکرد بعد اوصیاء و وزراء را نشان داد. نام یکایک آنها را بیان کرد پس تمثالهائی
به نشانه پادشاهان نشان داد.
امام حسن علیه السلام فرمود نشانههاي اینها در تورات و انجیل و زبور و قرآن نیست شاید اینها نشانه پادشاهان باشند.
پادشاه روم گفت گواهی میدهم که شما خانواده محمد صلی الله علیه و آله داراي علم اولین و آخرین هستید و داراي علم تورات
و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و الواح موسی. سپس تمثال دیگري به او نشان داد. چهره این تمثال میدرخشید. همین که چشم
امام حسن علیه السلام به او افتاد گریه شدیدي کرد. پادشاه پرسید چرا گریه میکنی؟ فرمود این صفت جدم محمد صلی الله علیه و
آله است که محاسن انبوه داشت و شانه پهن و گردنی بلند و پیشانی گشاده و دماغ باریک و دندانهاي باز خوش صورت و مویهاي
پیچیده و مجعد و خوش بو و خوش صحبت
ص: 130
فصیح که امر به معروف و نهی از منکر میکرد و عمرش به شصت و سه سال رسید.
چیزي بعد از خود به جاي نگذاشت مگر انگشتري که بر آن نقش بود
لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله
و بدست راست میکرد و شمشیرش ذو الفقار و عصایش و جبهاي پشمینه و کسائی پشمینه که به کمر میبست نه او را تکه کرده
بود و نه دوخته بود تا از این جهان به لقاء الله پیوست.
صفحه 77 از 255
پادشاه گفت ما در انجیل مییابیم که داراي ملکی بود که به دو نوادهاش میرسید آیا چنین چیزي وجود داشت؟ فرمود صحیح
است. پرسید آیا براي شما باقی مانده؟ فرمود نه. پادشاه گفت این اولین فتنه این امت است بر مردم و بر قدرت پیامبر و اصحاب ذریه
خودش که از آنها قائم به حق است آمر به معروف و ناهی از منکر.
بعد پادشاه پرسید از هفت چیز که خداوند آفرید و در رحمی قرار نداشتهاند.
امام حسن علیه السلام فرمود آدم بعد حوا، سپس قوچ ابراهیم، بعد ناقه صالح، سپس ابلیس ملعون، بعد مار و پس از آن کلاغی که
در قرآن نام برده شده سپس از ارزاق خلایق پرسید.
فرمود ارزاق خلایق در آسمان چهارم است که به اندازه نازل میشود و با مقدار معینی بسط و گسترش مییابد. آنگاه از ارواح
مؤمنین پرسید که بعد از مرگ کجایند؟
فرمود در صخره بیت المقدس جمع میشوند در هر شب جمعه و آن عرش کوچک خدا است. از آنجا خدا زمین را گسترده و به
سوي آن میپیچد و از همان جا محشر است و از آنجا خداي زمین را گسترده و به سوي آن میپیچد و از همان جا محشر است و از
آنجا خداي عزیز استیلا بر آسمان جست و همچنین ملائکه.
بعد از ارواح کفار پرسید که در کجا جمع میشوند؟
فرمود در سرزمین حضر موت پشت شهر یمن سپس خداوند آتشی از مشرق و آتشی از مغرب میفرستد و دو باد شدید میوزد و
مردم محشور میشوند کنار صخره بیت المقدس هر که مستوجب بهشت باشد وارد بهشت میشود و هر که مستوجب آتش باشد
داخل آن میشود فَرِیقٌ فِی الْجَنَّۀِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
وقتی امام حسن علیه السلام تمثالها را براي او توجیه کرد و سؤالاتش را جواب
ص: 131
داد پادشاه روم نگاهی به یزید بن معاویه نمود و گفت فهمیدي که چنین اطلاعاتی را جز نبی مرسل یا وصی همکار او که خداوند
به او امتیاز کمک به پیامبرش را داده یا عترت پیامبر کس دیگري نمیداند. دشمنان آنها دلهاشان در زیر پرده جهل تاریک شده
دنیا را بر آخرت و هواي نفس را بر دین خود اختیار کردهاند و از ستمکارانند.
یزید سکوت کرد و سر به زیر انداخت با شرمساري.
پادشاه بسیار احترام به امام حسن علیه السلام کرد و جایزه گرانی تقدیم داشت.
گفت از خدا بخواه بمن تشرف به دین شما را عنایت کند شیرینی سلطنت بین من و این عمل فاصله شده. گمانم یک بدبختی
مهلک و عذاب دردناکی باشد. یزید برگشت پیش معاویه پادشاه روم طی نامهاي براي او نوشت آن کس که خداوند به او علم
ارزانی داشته و حکم به تورات و انجیل و زبور و فرقان مینماید شایسته خلافت است و براي علی بن ابی طالب علیه السلام نوشت
حق با توست و خلافت از آن تو.
خاندان پیامبر شما و فرزندانت هستید با کسی که به جنگ پرداختهاي ادامه بده که خداوند او را بدست تو عذاب خواهد کرد و بعد
دچار آتش جهنم براي ابد خواهد شد زیرا کسی که با تو پیکار کند در انجیل یافتهام که لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر اوست
و بر او باد لعنت اهل آسمانها و زمینها.
در کتاب عدد القویه نقل شده است:
حسن بصري نامهاي به امام حسن علیه السلام نوشت به این مضمون شما خاندان نبوت و معدن حکمت هستید. شما را خداوند
کشتی سیار در دریاهاي ژرف قرار داده پناه بیپناهان هستید و به ریسمان نجات شما چنگ میزند تندرو. هر که پیرو شما شود
هدایت مییابد هر که تخلف جوید هلاك میشود من این نامه را براي شما نوشتم موقعی که امت حیران و سرگردان در مسأله قضا
صفحه 78 از 255
و قدرند از شما تقاضا دارم آنچه خداوند به شما ارزانی داشته از علوم براي ما بگشائید تا راهنماي اعتقاد ما شود.
امام حسن علیه السلام در جوابش نوشت همان طوري که ذکر کردي ما خاندان پیامبر مورد لطف خدا و اولیاي او هستیم اما اگر ما
در نزد تو و یارانت چنان که
ص: 132
نوشتهاي میبودیم بر ما مقدم نمیشدید و دیگري را بر ما مقدم نمیداشتید. خداوند مثال شما را در قرآن زده میفرماید أَ تَسْتَبْدِلُونَ
الَّذِي هُوَ أَدْنی بِالَّذِي هُوَ خَیْرٌ این مربوط به اولیاء و دوستان قسمت در سؤالی که کردهاند و مثالی نیز براي تو اگر نمیخواستم این
احتجاج و استدلال را با تو و اصحابت بنمایم هرگز جواب تو را در این سؤال نمیدادم. وقتی نامه مرا دریافت کنی حجت بر تو و
یارانت دامن گیر خواهد شد که خداوند در این آیه میفرماید أَ فَمَنْ یَهْدِي إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّي إِلَّا أَنْ یُهْدي فَما
لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ.
پیرو آنچه در مورد قدر مینویسم باش که هر کس ایمان به قدر نداشته باشد چه خیر و چه شر آن کافر است و هر که گناه را به
گردن خدا بیاندازد فاجر است. هرگز خداوند بزور مردم را به اطاعت خویش وانداشته و به زور به معصیت وادار نکرده و آنها را به
خود وانگذاشته است اما مالک تمام نیروهائی است که در اختیار مردم قرار داده و قادر بر تمام قدرتهائی است که به ایشان سپرده
اگر راه اطاعت و بندگی را سپردند مانع آنها نخواهد شد و بازشان نمیدارد. اگر به معصیت تصمیم گرفتند در صورتی که بخواهد
ممکن است بین آنها و عمل خلاف فاصله شود (و نگذارد آلوده به معصیت شوند) اگر چنین کاري را نکرد آنها را وادار به
معصیتشان نکرده و نه به زور دچار چنین عملی نموده.
خداوند به آنها قدرت انجام چنین کاري را داده و راهی برایشان گشوده و تمکن انجام عمل (و ترك آن را به ایشان داده) راه به
انجام امر و ترك معصیت در آنها مقرر کرده. تکلیف را از کسانی که نقص بدنی دارند و قدرت انجام ندارند یا زمینگیر هستند
برداشته و السلام.
.14 - امالی ابن شیخ صفحه 10
امام علی بن الحسین علیه السلام فرمود موقعی که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد از محل خود خارج شد تا با هم روبرو
شدند معاویه بپا خاست و به منبر
ص: 133
رفت و به امام حسن گفت شما یک پله پائینتر بایستید. شروع به سخنرانی کرده گفت مردم اینک حسن بن علی و فرزند فاطمه
علیهما السلام ما را شایسته خلافت دانست و خود را لایق آن نمیدانست. بهمین جهت آمده تا با ما بیعت کند بعد گفت از جاي
حرکت کن و بگو. امام حسن علیه السلام از جاي حرکت کرد و شروع به سخنرانی کرده فرمود: حمد خدائی را که بر نعمتها و
پیاپی افاضه نمودن آنها و برگرداندن گرفتاریها و بلاها مستوجب ستایش است در نزد خردمندان و بیخردان پروردگاري که به
جلال و کبریائیش امکان راهیابی به دوام و مقامش نیست خدائی که برتر از گمان و اندیشه مخلوقین است تا راه به کنه غیب او
یابند. افکار دانشمندان و صاحبنظران
اشهد ان لا اله الا الله وحده فی ربوبیته
یکتا است در خدائی و وجود و وحدانیت خویش بینیازي است که شریک ندارد و بیهمتائی است که همکار ندارد و اشهد ان
محمدا عبده و رسوله پیامبري که برگزید و ممتاز نمود و انتخابش کرد به رسالت تا دعوت به حق نماید و چراغ درخشان باشد و
براي بندگان از آنچه باید بترسند بیم دهد و به آنچه آرزو دارند مژده دهد. امت را راهنمائی کرد و اظهار رسالت خویش نمود.
مردم! گوش کنید، شما داراي قلبها و گوشهائید دقت نمائید ما خانوادهاي هستیم که خداوند ما را گرامی داشت به اسلام و
صفحه 79 از 255
برگزید و امتیاز بخشید و انتخاب نمود. پلیدي را از ما دور کرد و پاك و پاکیزهمان نمود. رجس شک است هرگز شک در
پروردگار و دین او نداریم و از هر بداندیشی و گمراهی پاکمان نمود. برگزیده از فرزندان آدم شدیم به نعمت خدا. هیچ گاه مردم
به دو دسته تقسیم نشدند مگر اینکه ما در قسمت برگزیده آنها بودیم. بالاخره روزها گذشت و سالها طی شد تا خداوند محمد
صلی الله علیه و آله را به نبوت برگزید و به رسالت برانگیخت کتاب آسمانی خود را بر او نازل کرد. سپس دستور داد که مردم را به
سوي خدا دعوت نماید. اولین کسی که دعوت او را پذیرفت پدرم علی بود. او اولین مؤمن و تصدیقکننده رسالت
ص: 134
بود که خداوند در قرآن کریم میفرماید أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَۀٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ پیامبر صلی الله علیه و آله بینه و راهبر از
جانب خداست و پدرم پیامد اوست و گواه از جانب خدا است پیامبر اکرم موقعی که خواست پدرم را به مکه بفرستد با سوره برائت
فرمود علی جان این سوره را ببر به من دستور دادهاند که براي تبلیغ سوره یا باید خودم بروم یا شخصی چون خودم و تو آن شخص
هستی. پس علی از پیامبر و پیامبر از علی است.
و در مورد قضاوتی که بین علی و برادرش جعفر بن ابی طالب و غلامش زید بن حارثه در مورد دختر حمزه نمود به او فرمود یا
علی تو از من و من از تو هستم و ولی هر مؤمنی بعد از من. پدرم تصدیق رسالت پیامبر را از همه جلوتر نمود و با جان خویش از او
حمایت کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله در هر موقعیتی او را مقدم میداشت و براي هر پیشامدي انتخابش میکرد به واسطه اعتماد و اطمینانی که
به او داشت. میدانست او خیرخواه خدا و پیامبر است و او از همه مقربین نزدیکتر بخدا و پیامبر اوست. خداوند در قرآن کریم
فرموده السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ پدرم از همه سبقتگیرندهتر گیرندهتر بود به سوي خدا و پیامبر و از همه نزدیکتر.
خداوند در قرآن میفرماید لا یَسْتَوِي مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَ ۀً پدرم اول مسلمان و مؤمن و اول
ملحقشونده به خدا و پیامبرش بود و اول مهاجر و اولین فرد بود که به مقدار وسع و توان خویش در راه پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله مایه گذاشت. خداوند میفرماید وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی
قُلُوبِنا غِلا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ طبق این آیه تمام مردم براي پدرم طلب مغفرت مینمایند چون از همه زودتر سبقت به
ایمان گرفت و هیچ کس از او جلوتر نبود خداوند میفرماید السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ پس
او سبقت
ص: 135
بر تمام سابقین گرفته همان طوري که خداوند سابقین را بر متخلفین فضیلت بخشیده همچنین پیشتاز سابقین را نیز بر سابقین فضیلت
میبخشد خداوند در این آیه میفرماید أَ جَعَلْتُمْ سِقایَۀَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ
اللَّهِ مجاهد واقعی در راه خدا اوست در باره او این آیه نازل شده.
از کسانی که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت عمویش حمزه و پسر عمویش جعفر بن ابی طالب بود هر دو مانند عده
زیاد دیگري شهید شدند ولی خداوند حمزه را از بین تمام آن شهداء سید الشهداء نامید و براي جعفر دو بال عنایت کرد تا با
ملائکه به هر جا که خواست برود این امتیاز به واسطه مقام و موقعیت خویشاوندي بود که با پیغمبر صلی الله علیه و آله داشتند.
در بین شهیدانی که با حمزه شهید شدند پیامبر حمزه را هفتاد نماز امتیاز بخشید چنانچه خداوند به زنان خوب پیامبر وعده دو پاداش
و زنان بد وعده دو کیفر داده چون به پیامبر صلی الله علیه و آله انتساب داشتند. نماز در مسجد پیامبر را برابر با هزار نماز که در
مساجد دیگر خوانده شود قرار داده بجز مسجد الحرام و مسجد خلیل خود ابراهیم در مکه این بواسطه مقام و موقعیتی است که
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در نزد خدا داشته. خداوند صلوات بر پیامبر را بر تمام مؤمنین واجب نموده پرسیدند یا رسول الله
صفحه 80 از 255
چگونه بر تو صلوات بفرستیم فرمود بگوئید
اللهم صل علی محمد و آل محمد
پس بر هر مسلمان لازم است که بر ما نیز صلوات فرستد با صلواتی که بر پیامبر صلی الله علیه و آله میفرستد فریضهاي واجب است.
خداوند خمس غنیمت را براي پیامبرش قرار داده و آنچه به او مرحمت کرده براي ما نیز لازم شمرده. بر او صدقه را حرام کرده
چنانچه بر ما نیز حرام نموده. پس بحمد الله ما را نیز در امتیازات پیامبر شریک نموده و از هر چه پیامبر صلی الله علیه و آله را منزه
نمود و خارج کرد، ما را نیز منزه نموده و خارج کرد. این امتیاز لطفی است که خداوند به ما داده و فضیلتی است بر سایر مردم که به
ما بخشیده.
ص: 136
خداوند موقعی که اهل کتاب نبوت او را انکار کردند فرمود فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَ نا وَ أَنْفُسَ کُمْ
ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله براي مباهله با خود مصداق انفس پدرم را و مصداق ابناء من
و برادرم را و زنان مادرم را برد، از میان تمام مردم پس ما خانواده او و گوشت و خون و نفس اوئیم ما از او و او از ما است و
فرموده است إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً وقتی آیه تطهیر نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله ما را جمع کرد. من و برادرم و مادر و پدرم را در زیر یک کساء با خود قرار داد. آن کساء خیبري از ام سلمه بود و جریان نیز
در حجره و نوبه او پیش آمد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدایا اینها اهل بیت من هستند و خانواده و عترتم، از آنها
پلیدي را دور کن پاکشان بگردان.
ام السلمه رضی الله عنها گفت من هم وارد اهل بیت بشوم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدا رحمتت کند، تو عاقبت به
خیري. چقدر من از تو خشنودم ولی این امتیاز مخصوص من و آنها است. سپس تا پایان عمر آن جناب که از دنیا رفت هر روز
صبح هنگام طلوع فجر میآید پیش ما و میفرمود: موقع نماز است، خدا رحمتتان بکند إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ
الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد درهائی که از خانه به مسجد باز میشد بستند به جز در خانه ما. در این مورد بعضی
اعتراض کردند فرمود من درب خانههاي شما را از جانب خود نبستهام که درب خانه علی را باز گذارم این دستور خدا و وحی
است خداوند دستور داده آن درها را ببندم و در خانه علی باز باشد. دیگر بعد از آن هیچ کس دچار جنابت و تولید فرزند در
مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نمیشد غیر از شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام این امتیازي
بود مخصوص ما و فضیلتی که بر تمام مردم داشتیم اینک درب خانه پدرم قرین درب
ص: 137
خانه پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد است و منزل ما بین منازل پیامبر است زیرا خداوند به او دستور داد که مسجدش را بنا کند.
آن جناب ده خانه ساخت که نه خانه آن تعلق داشت به فرزندان و زنانش و خانه وسط متعلق به پدرم بود که اینک آشکار است و
خانه همان مسجد پاك است که خداوند در باره آن میفرماید أَهْلَ الْبَیْتِ ما اهل بیت هستیم که از ما رجس پلیدي را دور کرده و
پاك و پاکیزهمان کرده.
مردم اگر من سالها پشت سر هم بایستم و براي شما امتیازات خود را که خداوند ارزانی داشته بیان کنم نمیتوانم تمام نمایم. من
فرزند نذیر و بشیر و سراج منیرم آن پیامبري که رحمت براي جهانیان بود پدرم علی ولی مؤمنین و شبیه هارون بود.
معاویه فرزند صخر خیال میکند من او را شایسته خلافت میدانم و خود را شایسته آن نمیدانم دروغ میگوید. به خدا سوگند من
از جان مردم بر آنها مقدمترم.
صفحه 81 از 255
بدستور قرآن و بیان پیامبر صلی الله علیه و آله جز اینکه ما خانواده پیوسته مظلوم و مقهور و ستم کشیده و بیمناك از دست
ستمگرانیم. از زمان درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله خداوند حاکم خواهد بود بین ما و ستمگرانمان. آنها که بار گران خود را
بر دوش ما نهادند و مردم را علیه ما شورانیدند و سهم و بهره ما را از خمس و غنائم جلوگیري نمودند و مادرمان فاطمه علیها السلام
را از ارث پدرش محروم کردند. من نام کسی را نمیبرم ولی بخدا سوگند قاطع میخورم که اگر مردم گوش به حرف خدا و پیامبر
صلی الله علیه و آله داده بودند آسمان بارانش را میبارید و زمین برکتش را میداد و هیچ اختلافی بوجود نمیآمد و از مرغزار سبز
و خرم زمین استفاده میکردند تا روز قیامت دیگر مثل تو اي معاویه طمع به خلافت پیدا نمیکرد اما وقتی پیشینیان خلافت را از
جایگاهش خارج نمودند و پایههاي آن را واژگون کردند و قریش بر سر آن به جست و خیز افتادند مانند توپی که از این دست به
آن دست میکنند تا آنجا که تو نیز اي معاویه در آن طمع پیدا کردي و اصحابت نیز بعد از تو.
ص: 138
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مردم اختیار خویش بدست فردي نمیدهند که در میان آنها داناتر از او باشد جز اینکه
زندگیشان تباه میشود مگر دست از کار خود بردارند (و حق را به مستحق آن بدهند). بنی اسرائیل هارون برادر و وزیر و جانشین
موسی را رها کردند و روي به گوساله آورده مطیع سامري شدند با اینکه میدانستند هارون خلیفه موسی است و این امت نیز
شنیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله به پدرم فرمود تو نسبت به من چون هارونی نسبت به موسی جز اینکه پیامبري پس از من
نیست. دیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به خلافت برگزیده در غدیر خم و با صداي بلند او را ولی مؤمنین نمود و فرمود
حاضران به غائبان برسانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از ترس قوم خود به کفار پناهنده شد وقتی تصمیم داشتند شبانه او را
بکشند با اینکه مردم را دعوت به حق مینمود علت فرار از آنها این بود که یاور نداشت اگر یاور و کمککننده داشت با آنها به
نبرد میپرداخت پدرم نیز دست از خلافت برداشت با اینکه آنها را قسم داد و از یاران خود کمک خواست اما کمک نکردند و
یاریش ننمودند. اگر یاور میداشت از آنها نمیپذیرفت. دیگر برایش مانعی نبود که گوشهنشینی را اختیار نماید. چنانچه پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله اجازه فرار یافت. مرا نیز امت خوار نمودند که با تو بیعت کردم اي پسر حرب اگر یاوران باوفائی داشتم هرگز
بیعت نمیکردم. خداوند هارون را نیز در وسعت قرار داد موقعی که قوم موسی او را خوار و ضعیف شمردند من و پدرم نیز در
کشاکشیم. وقتی امت رهایمان کردند و با دیگري بیعت نمودند و یاوري نیافتیم اینها روش و سنتهائی است که تابع یک دیگرند.
مردم اگر شما در فاصله مشرق و مغرب جستجو کنید که شخصی را بیابید جدا و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و پدرش وصی
رسول الله باشد جز من و برادرم نخواهید یافت.
از خدا بپرهیزید بعد از این توضیحات گمراهی را نپذیرید چه میکنید و کجا
ص: 139
خواهید رفت؟! بدانید ما با این شخص (اشاره به معاویه کرد) بیعت کردیم وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَۀٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ شاید آزمایشی
براي شما باشد و استفاده کردن براي مدت معینی از دنیا.
مردم کسی را نمیتوان سرزنش کرد به واگذاردن حق خویش و اما سرزنش براي کسی است که حق دیگري را بستاند. هر راست و
درستی سودمند است و هر خطا و نادرستی زیانآور مثلا مسأله قضاوت سلیمان که حکم را خداوند به سلیمان آموخت و از آن سود
برد اما براي داود زیانی نداشت (منظور شاید این باشد که انبیاء و اوصیاء مأمور به دستور خدایند و بر آنها عیب و ایرادي نمیتوان
گرفت که چرا داود ندانست).
قرابت و خویشاوندي با پیامبر صلی الله علیه و آله براي مشرك سودمند است. به خدا قسم براي مؤمن سودمندتر است. پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله به عموي خود ابو طالب هنگام مرگ فرمود بگو
صفحه 82 از 255
لا اله الا الله
از تو شفاعت میکنم روز قیامت.
هرگز پیامبر به او چنین حرفی نمیزد و چنین وعدهاي نمیداد مگر اینکه یقین داشت که او این مقام را دارد (شاید براي الزام مردم
چنین مقامی هیچ کس را نیست جز جد «1» ( بود که مدعی بودند ابو طالب مشرك است تا آشکارا ایمان او را ببینند
ص: 140
ما ابو طالب خداوند میفرماید وَ لَیْسَتِ التَّوْبَۀُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَ َ ض رَ أَحَ دَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ
یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً.
مردم بشنوید و حفظ کنید از خدا بترسید و برگردید اما هیهات هرگز برنگردید بواقعیت. شما در نبرد مغلوب باطل شدهاید و همگام
با طغیان و سرکشی و انکارید، ما شما را به زور وادار نمیکنیم حالا که میل ندارید و السلام عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي معاویه گفت به
خدا قسم امام حسن از منبر پائین نیامد مگر اینکه زمین برایم تاریک شد. نزدیک بود به او حمله کنم اما فهمیدم چشمپوشی و
شکیبائی سودمندتر است برایم.
ص: 141
بخش دهم مناظرات امام علی بن الحسین علیهما السلام
. احتجاج طبرسی صفحه 171
ابو حمزه ثمالی گفت یکی از قاضیهاي کوفه خدمت علی بن الحسین علیه السلام رسید گفت فدایت شوم مرا از تفسیر این آیه مطلع
فرما وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَي الَّتِی بارَکْنا فِیها قُريً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ.
فرمود مردم عراق در مورد آیه چه اظهار نظر میکنند؟ گفت آنها میگویند منظور مکه است فرمود آیا دزدي در جایی بیشتر از
مکه دیدهاي؟ (یعنی پس چگونه در آیه میفرماید در آنجا شما ایمن هستید این چه ایمنی است. گفت پس کجا است فرمود منظور
از این قریهها رجال و مردانی هستند (نه سرزمین) گفت بر این مطلب چه دلیلی از قرآن دارید فرمود مگر این آیه را نشنیدهاي؟ وَ
کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَۀٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ و آیه دیگر تِلْکَ الْقُري أَهْلَکْناهُمْ و آیه دیگر وَ سْئَلِ الْقَرْیَۀَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا
فِیها از ده و قریه میپرسند یا از اهل آن از مردم و قافله میپرسند چند آیه دیگر نیز در همین معنی تلاوت فرمود. عرض کرد آقا
فدایت شوم آن مردان کیانند؟
فرمود آنها ما هستیم که سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ که هر کس به ما پناهنده شد از گمراهی ایمن است توضیح این تفسیر بطن
آیه کریمه است. پس منظور از الْقُرَي الَّتِی بارَکْنا فِیها در آیه ائمه هدي علیهم السلام هستند یا اینکه اهل در تقدیر گرفته میشود و
یا اینکه کنایه از ائمه است که معدن علوم هستند چنانچه پیامبر صلی الله علیه و آله میفرماید
انا مدینۀ العلم و علی بابها
و منظور از القري الظاهره اصحاب خاص و سفراي ائمهاند که واسطه فیض علوم آنها به دیگران
ص: 142
میشوند چنانچه در بعضی از اخبار تصریح شده در بعضی از اخبار مراد از سیر شیعه در امن و امان زمان حضرت قائم عجل الله
تعالی فرجه را معین فرموده.
. احتجاج طبرسی صفحه 171
روایت شده که زین العابدین علیه السلام از کنار حسن بصري رد شد که مشغول موعظه بود و مردم را پند میداد در منی، امام علیه
صفحه 83 از 255
السلام ایستاد فرمود صبر کن تا از تو بپرسم نسبت به حالی که اکنون داري آیا بین خود و خدا از این حال راضی هستی براي مرگ
اگر فردا در خانهات بیاید؟
گفت نه. فرمود آیا چنین در نظر داري از این حالی که راضی نیستی به حال بهتري که مورد رضایت تو است تغییر بدهی خود را؟
حسن بصري سر به زیر انداخت سپس گفت این حرف را میزنم اما نه واقعا و حقیقتی داشته باشد فرمود آیا پیامبري امیدواري بعد
از حضرت محمد صلی الله علیه و آله بیاید که با او سابقهاي داري؟ گفت نه. فرمود آیا امیدواري یک زندگی دیگري برایت فراهم
آید در دنیاي دیگر که آنجا به عمل بپردازي (و اصلاح خویش کنی)؟ گفت نه.
فرمود آیا دیدهاي کسی که مقداري عقل داشته باشد از نفس خود بهمین مقدار قانع باشد؟ تو در حالی هستی که براي خود آن را
نمیپسندي و واقعا در فکر این نیستی که تغییر حال بدهی و خویش را اصلاح کنی و پیامبري نیز بعد از حضرت محمد صلی الله
علیه و آله پیش بینی نمیکنی؟ و نه جایی جز این جا بنظر نداري که در آنجا به عمل و اصلاح پردازي؟ با این وضع به موعظه و پند
مردم پرداختهاي؟! در روایت دیگري است که پس چرا مردم را از کار باز میداري و به موعظه پرداختهاي؟ وقتی امام علیه السلام
رفت حسن بصري پرسید این شخص که بود؟ گفتند علی بن الحسین علیهما السلام گفت خاندان علم دیگر کسی ندید حسن
بصري موعظه کند.
سید مرتضی رحمۀ الله علیه در کتاب فصول از شیخ به اسناد خود نقل میکند که مردي از علی بن الحسین علیه السلام پرسید به چه
چیز شما از همه مردم برترید و سرور آنهائید؟ فرمود تمام مردم خارج از یکی از سه دسته نیستند یا کسانی هستند که به دست جد
ما مسلمان شدهاند که آنها مولاي مایند و ما سرور آنهائیم و بازگشتشان به ما است از طریق ولاء.
یا کسی است که با او جنگ کردهایم و او را کشتهایم او که روانه جهنم میشود و یا کسی است که از او جزیه و مالیات میگیریم
یا با کمال خواري دیگر چهارمی ندارد چه فضیلتی است که ما بدست نیاورده باشیم و شرفی وجود دارد که در ما نیست.
ص: 143
بخش یازدهم چند مناظره از اهل زمان امام زین العابدین علیه السلام
. کنز کراجکی صفحه 167
شعبی گفت در واسط بودم در روز عید قربان به نماز عید رفتم با حجاج، خطبه بلیغی ایراد کرد. پس از تمام کردن خطبه فرستاده
حجاج پیش من آمده که حجاج تو را میخواهد. پیش او رفتم دیدم نشسته نیم خیز گفت: شعبی امروز روز قربان است من
میخواهم یک نفر از اهالی عراق را قربانی کنم خواستم تو حرفهاي او را بشنوي تا بدانی در چنین کاري نسبت به او اشتباه
نکردهام.
گفتم امیر اگر صلاح میدانی به سنت پیامبر رفتار کنی و قربانی خود را طبق دستور آن جناب بنمائی و صرف نظر از آنچه تصمیم
داري انجام دهی بنمائی در این روز بزرگ. گفت اگر تو سخن آن مرد را بشنوي خواهی فهمید کار من صحیح است به واسطه
تهمتی که به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله میزند و شبهه در دین ایجاد میکند. گفتم اگر ممکن است مرا از این کار معاف
بفرمائید. گفت امکان ندارد و دستور داد سفرهاي چرمین گستردند و جلاد حاضر شد. گفت پیرمرد را بیاورید. وقتی آوردند دیدم
یحیی بن یعمر است خیلی غمگین شدم و با خود گفتم یحیی چه میگوید که موجب قتلش شود.
حجاج روي به جانب او کرده گفت تو خود را رهبر عراقیان میدانی؟ گفت نه، من یکی از فقهاي عراقم. گفت از کدام فقه تو
استدلال میکنی حسن و حسین از ذریه رسول الله صلی الله علیه و آله هستند؟ گفت من گمانم این نیست بلکه عقیده واقعی دارم به
آن. گفت به چه دلیل میگوئی؟ جواب داد به دلیل قرآن. حجاج رو به جانب من نموده گفت گوش کن چه میگوید آیا تو دلیلی
صفحه 84 از 255
در قرآن مییابی دلالت کند بر اینکه حسن و حسین علیهما السلام از ذریه رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 144
هستند. شروع به فکر کردم. چیزي به نظرم نیامد. حجاج نیز در اندیشه شد و بعد به او گفت شاید منظور تو این آیه است فَمَنْ
حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَ نا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ
اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ و اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله براي مباهله رفت و با خود علی و فاطمه و حسن و حسین را برد.
شعبی گفت خوشحال شدم و با خود گفتم یحیی آزاد شد و نجات یافت. حجاج حافظ قرآن بود. یحیی گفت این خود دلیلی رسا
براي اثبات این مطلب است ولی به این آیه استدلال نمیکنم. چهره حجاج زرد شد، سر بزیر انداخت بعد سر به جانب یحیی بلند
نموده گفت اگر تو دلیل دیگري بر این مطلب آوردي ده هزار درهم به تو میدهم اگر نیاوردي من مجاز هستم در ریختن خون تو.
یحیی جواب داد: درست است قبول دارم.
شعبی گفت من از گفته او غمگین شدم گفتم آیا یحیی را کافی نبود که استدلال حجاج را قبول نماید و او خوشحال شود که قبل
از یحیی اطلاع از چنین استدلالی داشته و موجب نجاتش شود. با این کار حالا اطمینانی نیست که هر استدلالی را بنماید چون
استدلال حجاج را باطل مینماید و میفهماند که اطلاعی داشته که حجاج آن را نمیدانسته موجب کشتهشدنش شود.
در این موقع یحیی گفت این آیه وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ. پرسید منظور از این شخص که از ذریه او داود و سلیمان را میداند
کیست؟ حجاج گفت ابراهیم خلیل و گفت پس داود و سلیمان از ذریه ابراهیم هستند؟ جواب داد: آري.
یحیی گفت در این آیه دیگر چه کسانی را جزء ذریه او میداند؟ حجاج خواند وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی یحیی گفت از کدام جهت
عیسی از ذریه ابراهیم است با اینکه پدر نداشته؟ حجاج گفت از طرف مادرش مریم. یحیی گفت آیا مریم به ابراهیم نزدیکتر است
یا فاطمه علیها السلام به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و عیسی به ابراهیم یا حسن و حسین به آن حضرت؟
شعبی گفت مثل اینکه دهان حجاج را بستند گفت بازش کنید خدا رویش را زشت کند. ده هزار درهم را به او بپردازید نامبارك
باد زندگی او. بعد رو به من نموده گفت حرف تو صحیح بود ولی ما نپذیرفتیم. دستور داد شتري آوردند و قربانی کرد.
از جاي حرکت کرد دستور داد سفره گستردند و با او غذا خوردیم. دیگر حرفی نزد تا از پیش او خارج شدم. دیگر از استدلال
یحیی زبان بند شده بود.
ص: 145
بخش دوازدهم مناظرات حضرت باقر علیه السلام و احتجاجات آن جناب
تفسیر قمی صفحه 89 مرحوم کلینی در روضه صفحه 122 ذکر نموده.
عمرو بن عبد الله الثقفی گفت هشام بن عبد الملک امام باقر علیه السلام را از مدینه به شام خواست و مجالسی پیش آمد که امام را
با خود در آنجا مینشاند. یک روز حضرت باقر نشسته بود و گروهی نیز از ایشان سؤال میکردند، ناگهان دید گروهی از نصرانیان
وارد کوه روبرو میشوند. فرمود چه شده اینها عید دارند؟ گفتند نه یا ابن رسول الله صلی الله علیه و آله اینها میروند پیش عالم
خود که در این کوه ساکن است و هر سال در چنین روزي او را از محلش خارج میکنند و سؤالات خود را مینمایند و مشکلاتی
که در آن سال پیش آمده. امام علیه السلام پرسید عالم است؟
گفتند بلی از داناترین مردم است او شاگردان حواریین عیسی را مشاهده کرده فرمود برویم آنجا. گفتند مایلید میرویم.
امام علیه السلام سر خود را با لباس خویش پوشاند و به همراه اصحاب و یاران خود داخل آنها شد و به طرف کوه رفتند. امام با
یاران خود در وسط جمعیت نصاري نشست. نصرانیان فرش گستردند و تشک و پشتی نهادند. بعد داخل کوه شده او را خارج
صفحه 85 از 255
کردند. چشمهایش را قبلا بسته بودند وقتی گشودند مانند چشم افعی میدرخشید. روي به جانب حضرت باقر علیه السلام نموده
گفت تو از ما هستی یا از امت مرحومه؟ فرمود از امت مرحومه. گفت از دانشمندان آنهائی یا از نادانانشان؟
ص: 146
فرمود از نادانان نیستم.
نصرانی گفت تو از من میپرسی یا من از تو بپرسم؟ امام فرمود تو بپرس.
نصرانی گفت مردم نصاري! یک نفر از امت محمد صلی الله علیه و آله میگوید از من بپرس این شخص به مسائل وارد است.
آنگاه گفت بگو ببینم کدام ساعت است که نه از شب و نه از روز است؟ فرمود بین طلوع فجر تا طلوع خورشید. گفت اگر از
ساعات شب و روز نباشد پس از کدام ساعات است؟ فرمود از ساعات بهشت است که مریض در آن بهوش میآید.
نصرانی گفت صحیح است. اینک یا تو سؤال کن یا من. حضرت باقر فرمود تو سؤال کن. نصرانی گفت اي نصرانیان این شخص
متفکر به من میگوید اهل بهشت چگونه غذا میخورند ولی مدفوع ندارند مثال از دنیا برایم بزن.
حضرت باقر فرمود جنین همین طور است در شکم مادر خود از آنچه مادر میخورد استفاده میکند ولی مدفوع ندارد. گفت
صحیح است چرا پس نگفتی من از علماي آنهایم. فرمود من گفتم از نادانان نیستم. باز گفت یا تو سؤال کن یا من. گفت نصرانیان!
به خدا قسم سؤالی میکنم که چون حمار در گل فرو ماند. فرمود بپرس گفت مردي با زن خود نزدیکی کرد حامله به دو پسر شد
در یک ساعت آن دو مردند در ساعت دفن شدند در یک قبر در یک ساعت یکی از آن دو صد و پنجاه سال زندگی کرد و
دیگري پنجاه سال. آن دو که بودند؟
حضرت باقر فرمود آن دو عزیر و عزره بودند. همان طور که گفتی مادرشان حامله شد و وضع حمل نمود هر دو سی سال از
عمرشان گذشت بعد خداوند عزیر را میراند صد سال ولی عزره زنده بود. سپس خداوند عزیر را برانگیخت و با عزره بیست سال
زندگی کرد. نصرانی گفت نصرانیان! من احدي را ندیدهام تاکنون که داناتر از این مرد باشد تا وقتی او در شام است از من سؤالی
نکنید. مرا برگردانید. او را به غار خودش برگرداندند. نصرانیان با حضرت باقر علیه السلام برگشتند.
روایت دیگري از خرایج نقل میشود که عبد الملک مروان امام باقر علیه السلام را از مدینه به شام خواست. موارد اختلاف این
روایت را ذکر میکنیم ضمنا روایت
ص: 147
اول سؤالهاي نصرانی زیادتر از این روایت است ولی اول میپرسد اهل بهشت که در آنجا غذا میخورند و از نعمتهاي بهشت
استفاده مینمایند آیا چیزي کم میشود؟
فرمود نه. گفت نظیر آن در دنیا چیست؟ فرمود: مگر از تورات و انجیل و زبور و فرقان استفاده نمیکنند و چیزي از آن کاسته
نمیشود در آخر سؤالها پیرمرد غش میکند. امام علیه السلام از جاي حرکت مینماید و از دیر خارج میشود اما متعاقب آن چند
نفر از دیر خارج میشوند و میگویند رئیس ما شما را میخواهد.
حضرت باقر میفرماید ما به او کاري نداریم اگر او به ما کاري دارد بیاید اینجا.
برگشتند و پیرمرد را آوردند. گفت پسر اسم شما چیست؟ فرمود محمد است. گفت تو محمد پیامبري؟ فرمود نه من پسر دختر اویم.
گفت اسم مادرت چیست؟ جواب داد فاطمه. گفت پدرت چه نام داشت؟ فرمود علی. گفت تو پسر الیا بعبرانی و علی بعربی هستی؟
گفت آري. پرسید پسر شبر یا شبیري؟ جواب داد من پسر شبیرم.
پیر مرد گفت اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و گواهی میدهم که جدت محمد صلی الله علیه و آله رسول الله است.
بعد کوچ کردیم تا رسیدیم به شام و نزد عبد الملک. او از تخت به زیر آمد و به استقبال پدرم شتافت و گفت سؤالی برایم پیش
صفحه 86 از 255
آمده که علماء جواب آن را ندانستهاند. بگو ببینم وقتی این امت امام واجب الاطاعه خود را بکشند چه عبرتی خداوند به آنها نشان
میدهد؟ پدرم فرمود در چنین موقعی سنگی را بر نمیدارند مگر اینکه زیرش خون تازه میجوشد. عبد الملک سر پدرم را بوسید
گفت راست گفتی روزي که پدرت علی بن ابی طالب از دنیا رفت بر در خانه پدرم مروان سنگ عظیمی بود. دستور داد سنگ را
بردارند. زیر آن خون تازه میجوشید. من خودم نیز حوض بزرگی در باغم داشتم که اطراف آن را سنگ سیاه کار گذاشته بودم
دستور دادم آن سنگهاي سیاه را بردارند و سنگ سفیدي بجایش بگذارند. در آن روز حضرت حسن علیه السلام را شهید کرده
بودند و دیدم از زیر سنگ خون تازه میجوشد.
عبد الملک به پدرم پیشنهاد کرد پیش ما میمانی با عزت و احترام یا بر میگردي؟ پدرم فرمود برمیگردم کنار قبر جدم. اجازه
بازگشت داد. جلوتر از
ص: 148
حرکت ما پیکی را فرستاده بود که در تمام شهرهاي بین راه ما اطلاع دهند به ما چیزي از خوراکی ندهند و اجازه فرود آمدن نیز
ندهند تا از گرسنگی بمیریم. به هر منزلی که میرسیدیم ما را طرد میکردند، بالاخره خوراکی ما تمام شد تا رسیدیم به مدین
شعیب. درب دروازه را بسته بودند. پدرم بر فراز کوهی رفت که مشرف به شهر و محل مرتفعی بود. این آیه را قرائت کرد وَ إِلی
مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا
تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.
بعد صدا را بلند نموده فرمود به خدا قسم من بقیۀ الله هستم. به پیرمردي که در آنجا بود جریان ورود ما و وضعمان را اطلاع دادند.
پیرمرد را خدمت پدرم آوردند با غذا و خوراکی زیاد و از ما پذیرائی شایانی کردند. اما فرماندار دستور داد دست و پاي پیرمرد را
بستند تا او را پیش عبد الملک ببرند. چون خلاف فرمان او را انجام داده.
امام صادق علیه السلام فرمود من خیلی غمگین شدم و گریه کردم. پدرم فرمود پیرمرد را از طرف عبد الملک گزندي نخواهد
رسید او در اولین منزل که رهسپار میشوند از دنیا خواهد رفت. از مدین کوچ کردیم و با سختی تمام به مدینه رسیدیم.
. فروع کافی جلد 2 صفحه 154
ابو حمزه ثمالی گفت در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودم. مردي وارد شد و سلام کرد. پرسید تو کیستی؟ گفتم مردي
از اهالی کوفه هستم. پرسید چکار داري؟ گفت تو ابی جعفر محمد بن علی علیه السلام را میشناسی؟ گفتم آري.
چه کار داري با او؟ گفت چهل سؤال آماده نمودهام تا از او بپرسم که هر کدام صحیح بود عمل کنم و هر چه ناصحیح بود
واگذارم.
گفتم تو تمیز بین حق و باطل میدهی؟ گفت آري. گفتم پس چه احتیاجی به او داري در صورتی که خودت تمیز بین حق و باطل
بدهی؟ گفت شما کوفیها تاب و توان ندارید. هر وقت حضرت باقر را دیدي به من اطلاع بده. هنوز سخنش تمام نشده بود که امام
باقر علیه السلام تشریف آورد. اطراف آن جناب را خراسانیان و چند نفر دیگر گرفته بودند که از مناسک حج میپرسیدند. امام در
جاي خود
ص: 149
قرار گرفت. این مرد هم رفت نزدیک آن جناب نشست. ابو حمزه گفت طوري نشستم که سخن آنها را بشنوم اطراف آنها گروهی
نشسته بودند وقتی هر کدام مسائل مورد نیاز خود را پرسیدند و رفتند امام علیه السلام رو به آن مرد کرده فرمود تو کیستی؟ گفت
من قتادة بن نعامه بصري هستم. فرمود تو فقیه اهل بصره هستی؟ گفت آري. فرمود واي بر تو قتاده خداوند گروهی از بندگان
خویش را حجت بر خلق خود قرار داده. آنها پایهها و استوانه زمین هستند به امر خدا و برگزیدگان علم خدایند قبل از آفرینش مردم
صفحه 87 از 255
آنها را برگزیده که سایههائی در طرف راست عرش خدا بودند.
قتاده مدتی سکوت کرد سپس گفت خدا به شما خیر دهد من در مقابل فقهاي زیادي نشستهام و پیش ابن عباس هیچ وقت دلم
نمیتپد. امام باقر فرمود میدانی کجا هستی؟
تو در مکانی هستی که أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَ بِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ
وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ تو در چنین جایی هستی و ما آنهائیم قتاده گفت راست میفرمائید خدا مرا فداي شما کند این خانه از
گل و سنگ نیست.
قتاده گفت راجع به پنیر مرا مطلع فرمائید. حضرت باقر علیه السلام تبسمی نموده فرمود تمام سؤالات تو بالاخره به پنیر رسید. گفت
همه را فراموش کردم.
فرمود اشکالی ندارد. قتاده گفت گاهی در آن پنیر مایه از شیردان مرده استفاده میکنند فرمود اشکالی ندارد شیردان داراي رگ و
خون و استخوان نیست از بین پشکل و مدفوع گوسفند و خون گرفته میشود. بعد فرمود شیردان مانند تخم مرغ است که از مرغ
مردهاي خارج کنند. گفت آیا چنین تخم مرغی را میخوري؟ جواب داد نه و نه اجازه میدهم کسی بخورد. حضرت باقر علیه
السلام فرمود چرا؟ گفت چون از مرده است. فرمود اگر این تخم مرغ باز شود و جوجهاي بدهد آیا آن جوجه را میخوري؟ گفت
بلی.
فرمود چه چیز موجب حرمت تخم مرغ و حلال بودن مرغ میشود؟ سپس فرمود شیردان هم مثل تخم مرغ است پنیر از بازار
مسلمانان بخر از دست نمازگزاران و سؤال هم نکن مگر کسی بیاید و به تو اطلاعی بدهد.
ص: 150
تفسیر عیاشی.
ابرش کلبی به حضرت باقر علیه السلام گفت شنیدم شما در باره آیه یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ فرموده اي زمین تبدیل به نان میشود فرمود
راست گفتهاند زمین تبدیل به نان پاك میشود و در محشر از آن میخورند. ابرش خندید و گفت دیگر هیچ گرفتاري ندارند که
از خوردن بازمانند.
فرمود واي بر تو در کدامیک از این دو جا گرفتاریشان بیشتر و ناراحتتر هستند وقتی در قیامت و محشرند یا موقعی که در آتش
جهنم عذاب میشوند؟ گفت در آتش. فرمود واي بر تو خداوند میفرماید لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ
عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ ابرش سکوت کرد. در خبر دیگر است که فرمود آنها در آتش جهنم از خوردن ضریع و
آشامیدن حمیم در حال عذاب باز نمیمانند چگونه نمیخورند بواسطه گرفتاري در محشر.
. مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 صفحه 288
طاوس یمانی از حضرت باقر علیه السلام پرسید چه وقت یک ثلث مردم مردهاند؟ فرمود یا ابا عبد الرحمن هیچ وقت یک سوم مردم
نمردهاند. پیر مرد! میخواهی بگوئی چه وقت یک چهارم مردم مردهاند و آن روزي است که قابیل، هابیل را کشت. چهار نفر بودند
آدم، حوا، هابیل، قابیل یک چهارم آنها. مرد گفت کدامیک از آن دو پدر مردم جهانند آنکه کشته شد یا زنده؟ فرمود هیچ کدام.
پدر مردم شیث بود سؤال کرد چیست که کم آن حلال است ولی زیادش حرام است در قرآن؟ فرمودند: نهر طالوت که هر کس
یک جرعه با دست بیاشامد و از صلاة واجب بدون وضو و روزهاي که خوردن و آشامیدن در آن اشکال ندارد پرسید فرمود صلاة
همان صلوات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که وضو لازم ندارد اما روزه این آیه إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً.
از چیزي که زیاد میشود و کم پرسید فرمود ماه. از چیزي که زیاد میشود و نه کم فرمود دریا و از چیزي که کم میشود نه زیاد
فرمود عمر انسان. از پرندهاي که یک مرتبه پرید نه قبلا پرید و نه بعدا فرمود طور سیناء که خداوند میفرماید:
صفحه 88 از 255
ص: 151
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّۀٌ و از گروهی که شهادت به حق دادند ولی دروغ میگفتند فرمود منافقین بودند هنگامی که گفتند
نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ.
محمد بن منکدر گفت حضرت باقر علیه السلام را دیدم تکیه به دو غلام سیاه کرده بود سلام کردم جوابم را داد و نفس نفس
میزد و عرق از چهرهاش میریخت.
گفتم خدا خیرت بدهد اگر مرگ دامنت را بگیرد و در این حال در جستجوي دنیا هستی؟ امام علیه السلام دو غلام را کنار زد و به
پا ایستاد و گفت اگر مرگ بیاید من مشغول اطاعت خدایم و بکاري مشغولم که از احتیاج به تو و مردم بینیاز باشم. باید از خدا
بترسم در صورتی که مرگ بیاید و من به معصیت مشغول باشم گفتم خدا رحمتت کند میخواستم شما را نصیحت کنم مرا
نصیحت کردي.
عبد الله بن نافع بن ارزق میگفت اگر شخصی را بیابم در جهان که بتوانم با شتر به سوي او بروم و او مدعی باشد که علی علیه
السلام اهل نهروان را کشت و ظلمی نکرد بسویش سفر میکنم و با او مناظره خواهم کرد.
گفتند برو پیش فرزندش محمد باقر علیه السلام. خدمت حضرت باقر رسید و بعد از مقداري صحبت امام علیه السلام فرمود ستایش
خداي را که ما را به نبوت گرامی داشت و ولایت را به ما بخشید. اي فرزندان مهاجر و انصار هر کدام منقبتی در باره امیر المؤمنین
میداند حرکت کند و بازگو نماید. از جاي حرکت کردند و مناقبی را بیان نمودند. وقتی رسیدند به این خبر که پیغمبر صلی الله
علیه و آله فرمود
لأعطین الرایۀ
در جنگ خیبر فرمود فردا پرچم را خواهم داد به دست کسی که امام باقر از عبد الله بن نافع پرسید این خبر صحیح است؟ گفت
آري شکی در آن نیست ولی علی بعد کافر شد. حضرت باقر فرمود بگو ببینم در این خبر میفرماید خداوند او را دوست میدارد
علی را دوست میداشت با اینکه میدانست او اهل نهروان را خواهد کشت یا نمیدانست اگر بگوئی نمیدانست کافرشدهاي گفت
میدانست. فرمود پس دوستش داشت براي اینکه عمل به اطاعتش میکرد یا براي اینکه معصیت میکند؟ گفت براي اطاعت.
حضرت باقر فرمود حرکت کن مغلوب شدي. از جاي حرکت کرد در حالی که میگفت حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ
ص: 152
الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ خدا میداند رسالت خویش در کجا قرار دهد.
در حدیث نافع بن ارزق هست که او از حضرت باقر چند سؤال کرد از آن جمله پرسید از این آیه وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ
رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَۀً یُعْبَدُونَ از چه کس حضرت رسول صلی الله علیه و آله سؤال میکند با اینکه بین او و عیسی
پانصد سال فاصله است. امام باقر علیه السلام آیه سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَیْلًا خواند و بعد جریان اجتماع پیامبر را با انبیاء و مرسلین
ذکر کرد که با آنها نماز میخواند بعضی از رؤساي کیسانی مذهب (که مدعی بودند محمد بن حنیفه پس از امام حسین علیه
السلام امام است و زنده است) با حضرت باقر بحث کردند فرمود این حماقت چیست؟ شما بهتر به حال او واقف هستید یا ما، پدرم
علی بن الحسین علیه السلام نقل کرد برایم که او شاهد مرگ محمد بن حنفیه بوده و غسلش داده و کفن بر او پوشید و نماز خواند
و در قبر داخلش کرده.
جواب داد به نظرش آمده، همان طوري که به نظر یهودان که میخواستند عیسی را بکشند آمد. حضرت باقر فرمود بهمین مطلب
حاضري که حاکم بین من و تو باشد؟ گفت آري. فرمود بگو ببینم یهودانی که تصمیم کشتن عیسی را داشتند دوست او بودند یا
دشمنش؟ گفت دشمن او. فرمود پس پدرم دشمن محمد بن حنفیه بود تا بنظرش بیاید؟ گفت نه نتوانست جوابی بدهد. از اعتقادي
صفحه 89 از 255
که داشت برگشت.
مردي از شام خدمت امام باقر علیه السلام آمد و از ابتداي آفرینش سؤال کرد فرمود خداوند تبارك و تعالی به ملائکه گفت إِنِّی
جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَۀً ملائکه سخن خدا را چنین پاسخ دادند أَ تَجْعَلُ فِیها تا آنجا که میفرماید وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ ملائکه فهمیدند
که در خطا افتادهاند و اشتباه نمودهاند بعرش خدا پناه آوردند و دور عرش هفت مرتبه طواف کردند تا خشنودي خدا را تحصیل
نمایند.
خداوند از آنها خشنود شد و فرمود به زمین فرود آئید و خانهاي برایم بسازید که هر کس از بندگانم گناهی کرد به آن خانه پناه
برد و اطرافش طواف نماید چنانچه شما اطراف عرش طواف کردید، از آنها راضی شوم همان طوري که از شما راضی شدم.
این خانه را ساختند.
ص: 153
آن مرد گفت صحیح میفرمائید. ابتداي این حجر الاسود چگونه بوده است؟
فرمود موقعی که خداوند پیمان بنی آدم را گرفت نهري شیرینتر از عسل و نرمتر از کره جاري کرد. به قلم دستور داد از آن نهر
مرکب بردارد. اقرار مردم و آنچه تا روز قیامت اتفاق میافتد بنویسد، بعد آن نوشته را در نهاد این سنگ قرار داد این بوسیدن که
مشاهده میکنی نشانهاي از بیعت بر اقراري است که دادهاند. پدرم هر وقت استلام رکن را میکرد میفرمود
اللهم امانتی ادیتها و میثاقی تعاهدته یشهد لی عندك بالوفاء.
آن مرد گفت صحیح میفرمائید. از جاي حرکت کرد و رفت. در این موقع حضرت باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق فرمود
برو آن مرد را برگردان. تا صفا به دنبالش رفت، او را ندید. حضرت باقر علیه السلام فرمود او خضر بود.
.144 - رجال کشی صفحه 143
ثویر بن ابی فاخته گفت عازم حج شدم به همراه عمر بن ذر قاضی و ابن قیس ماصر و صلت بن بهرام به هر منزلی که میرسیدیم
آنها میگفتند چهار هزار سؤال نوشتهایم تا از حضرت باقر علیه السلام بپرسیم که هر روز سی مسأله سؤال نمائیم ما این مأموریت را
به تو میسپاریم. من از حرف آنها غمگین شدم تا وارد مدینه شدیم و از هم جدا گشتیم. من خدمت حضرت باقر منزل گرفتم و
عرض کردم فدایت شوم ابن ذر و ابن قیس ماصر و صلت با من همسفر بودند. شنیدم میگفتند چهار هزار سؤال نوشتهاند که از شما
بپرسم. من از حرف آنها غمگین شدم. امام باقر علیه السلام فرمود چرا غمگین شدي؟ وقتی آمدند اجازه ورود به آنها بده.
فردا صبح غلام امام علیه السلام آمد و گفت درب خانه ابن ذر و چند نفر ایستادهاند. امام به من فرمود ثویر حرکت کن. به آنها
اجازه ورود بده. از جاي حرکت کردم و آنها را آوردم. پس از ورود سلام کرده نشستند ولی حرفی نزدند. مدتی طول کشید. امام
باقر علیه السلام شروع کرد به سؤال از احادیث ولی آنها صحبت نمیکردند. وقتی امام دید صحبت نمیکنند به کنیزي به نام سرحه
داشت فرمود سفره بیاندازد. وقتی کنیز سفره را آورد و انداخت حضرت باقر علیه السلام فرمود خداي را سپاس که براي هر چیزي
حدّ و اندازهاي قرار داده حتی براي همین سفره.
ص: 154
ابن ذر گفت حدّ سفره چیست؟ فرمود گسترده شد نام خدا را ببري و پس از برچیدن حمد خدا را بنمائی. بعد شروع کردند به غذا
خوردن. حضرت باقر علیه السلام فرمود آب برایم بیاورید. کنیز کوزهاي چرمین آورد. وقتی به دست امام علیه السلام قرار گرفت
فرمود خداي را سپاس که براي هر چیزي حدّي قرار داده حتی براي همین کوزه. ابن ذر گفت حدّ کوزه چیست؟ فرمود: وقت
آشامیدن نام خدا را ببري و پس از نوشیدن حمد او را بنمائی و از دهانه آن ننوشی و اگر شکسته بود و از جاي شکستگیاش
نیاشامی.
صفحه 90 از 255
پس از خوردن غذا شروع کرد امام علیه السلام به سؤال احادیث از آنها ولی صحبت نکردند. وقتی امام علیه السلام دید صحبت
نمیکنند فرمود پسر ذر ما را حدیث نمیکنی از احادیثی که از طرف ما به شما نقل کردهاند. عرض کرد چرا یا ابن رسول الله گفت
انی تارك فیکم الثقلین احدهما اکبر من آخر کتاب الله و اهل بیتی ان تمسکتم بهما لن تضلوا
. امام فرمود پسر ذر وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کنی و بپرسد در مورد امانتهاي من چه کردید چه جواب میدهی؟
چنان ابن ذر به گریه افتاد که اشکهایش را دیدم بر روي صورتش میریزد. بعد گفت اما امانت بزرگ را پاره پاره کردیم اما
کوچکتر را کشتیم.
حضرت باقر علیه السلام فرمود در این صورت تصدیق فرمایش آن جناب را خواهی کرد نه بخدا قسم کسی نمیتواند قدم بردارد
روز قیامت تا سؤال کنند از او سه چیز 1- از عمرش در چه راهی فانی کرده؟ 2- از مالش از کجا بدست آورده و در چه راهی
خرج کرده؟ 3- از محبت ما خانواده. از جاي حرکت کرده رفتند.
امام علیه السلام به غلام خود فرمود برو پشت سر آنها ببین چه میگویند. غلام رفت و برگشت گفت فدایت شوم شنیدم به ابن ذر
میگفتند ما براي این کار که با تو نیامده بودیم. گفت ساکت باشید چه بگویم به مردي که معتقد است خداوند بازخواست از
ولایتش مینماید و چگونه سؤال کنم از شخصی که حدّ سفره و کوزه را میداند.
. تفسیر قمی صفحه 610
ص: 155
ابو الربیع گفت در سالی که هشام بن عبد الملک به مکه رفته بود من نیز به حج رفتم در خدمت حضرت باقر علیه السلام. به همراه
هشام نافع بن ازرق غلام عمر بن خطاب نیز بود. نافع چشمش که به حضرت باقر علیه السلام افتاد از هشام پرسید این کیست که
مردم اطرافش را گرفته؟ هشام گفت این پیامبر مردم کوفه است محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است.
نافع گفت میروم و از او سؤالهائی خواهم کرد که جز پیامبر یا وصی یا فرزند وصی او نمیداند. هشام گفت برو سؤال کن شاید
بتوانی او را شرمسار نمائی. نافع جلو آمد و تکیه بر مردم نموده تا توانست خود را به امام نشان دهد و گفت یا محمد بن علی من
تورات و انجیل و زبور و فرقان را خواندهام و از حلال و حرام آنها اطلاع دارم. آمده تا سؤالاتی بنمایم که جز پیامبر یا وصی و یا
فرزند وصی او نمیداند.
امام علیه السلام سربلند نموده فرمود بپرس. گفت فاصله بین عیسی و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چند سال است؟ فرمود به قول
خودت جواب بدهم یا به نظر خودم؟ گفت به هر دو جواب بده. فرمود به عقیده من پانصد سال است اما به عقیده تو ششصد سال.
گفت از این آیه توضیح بفرمائید وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَۀً یُعْبَدُونَ از چه کسی حضرت
محمد صلی الله علیه و آله سؤال کرد با اینکه بین ایشان و عیسی پانصد سال فاصله است؟ حضرت باقر آن آیه را خواند سُبْحانَ الَّذِي
أَسْري بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْ َ ص ی الَّذِي بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا از آیاتی که به حضرت محمد صلی الله
علیه و آله نشان داد هنگام معراج که او را به بیت المقدس برد تمام پیامبران گذشته براي او محشور نمود. بعد دستور داد جبرئیل
اذان بگوید دوتا دوتا و اقامه نیز دوتا دوتا و در اقامه گفت
حی علی خیر العمل
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در پیش ایستاد و بر آنها نماز گذاشت خداوند این آیه را نازل کرد وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ
مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَۀً یُعْبَدُونَ.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آنها فرمود چه گواهی میدهید و چه کسی را میپرستید؟ گفتند گواهی میدهیم به لا اله الا الله
وحده لا شریک له و به اینکه تو رسول الله هستی از ما چنین پیمان گرفته شد. نافع گفت صحیح میفرمائید یا ابا جعفر
صفحه 91 از 255
ص: 156
شما به خدا وصی پیامبرید و خلفاي او، در تورات نام شما هست و در انجیل و زبور و قرآن شما به خلافت از دیگران شایستهترید.
. فصول المختاره صفحه 122
بکیر بن اعین گفت مردي خدمت امام باقر علیه السلام رسید و گفت چه میفرمائید در باره زنی که از دنیا رفته و داراي شوهر و
برادران مادري و یک خواهر پدري است؟ فرمود به شوهر نصف مال میرسد، سه سهم از شش سهم میرسد و به برادران مادرش
ثلث که دو سهم از ثلث سهم است خواهد رسید. آن مرد گفت فرائض زید و فرائض عامه و قاضیان غیر از اینست یا ابا جعفر! آنها
میگویند خواهر پدري ثلث میبرد از شش سهم تا هشت سهم. امام فرمود به چه دلیل چنین حرفی میزنید؟
گفتند بدلیل این آیه که خداوند میفرماید إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ فرمود اگر بجاي خواهر برادر
بود چقدر میبرد؟ گفت جز یک ششم بیشتر نمیبرد. فرمود به چه دلیل شما سهم برادر را کمتر میدهید اگر استدلال میکنید که
در آیه تصریح به نصف شد براي برادر که تصریح به تمام شده است و تمام مال بیشتر از نصف آن است. خداوند میفرماید فَلَها
نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ ولی شما در فرائض خود کسی که همه مال به او تعلق دارد هیچ نمیدهید و در یک
موضع به او یک ششم میدهید و به کسی که خداوند نصف مال را داده همان نصف تمام را میدهید.
آن مرد گفت چگونه ما به خواهر نصف میدهیم و به برادر هیچ نمیدهیم؟
حضرت باقر فرمود در باره وارثانی که مادر و شوهر و برادران مادري و خواهر پدري باشد به شوهر نصف سه سهم از شش سهم که
بر میگردد به نه سهم و مادر یک ششم و برادران مادري یک سوم و خواهر پدري نصف مال سه سهم که شش سهم متجاوز
میشود به نه سهم. گفت بلی همین طور میگویند.
فرمود: اگر به جاي خواهر برادر پدري بود، چیزي به او نمیدهند. آن مرد گفت شما چه میفرمائید؟ فرمود: برادر پدر و مادري و
برادر مادري و برادر پدري یا مادر ارث نمیبرند (وقتی مادر وارث باشد به آنها ارث نمیرسد).
ص: 157
بخشهاي احتجاجات